جدول جو
جدول جو

معنی بن اولی - جستجوی لغت در جدول جو

بن اولی
پایین ترین کرت در هر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنداوسی
تصویر بنداوسی
سکه ای معادل پنج دینار، پیداوسی، پنداوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنگالی
تصویر بنگالی
از مردم بنگال، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که مخلوطی از هندی، فارسی و عربی است و در بنگال رایج است، مربوط به بنگال مثلاً برنج بنگالی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
گیاهی است بسیار چرب و ازآن آش پزند. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
منسوب و متعلق به بکاول، لوازم مطبخ و آشپزخانه. (ناظم الاطباء). رجوع به بکاول شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ / وُ)
منسوب به بقاول، لوازم مطبخ و آشپزخانه.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بن شوی غله که در زمین بماند. الحصیده. (مهذب الاسماء). آنچه می ماند در زمین از بن کشت که داس آنرا وقت درویدن برجای بگذارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول:
قباهای خاص از پی هر کسی
قبا باولیهای زرکش بسی.
نظامی
منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ اِوْ)
دهی از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس. سکنه 150تن. آب از رودخانه تنک راه. محصول برنج، غلات، حبوب و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، بافت پارچه های ابریشمین و نمدمالی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + والی، بی حاکم و استاندار، بدون حامی، بدون مربی، (ناظم الاطباء)، رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان. دو هزارگزی باختری سیاهکل. سکنۀ آن 36تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، بقولی قریه ای است از قرای واسط. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). بلده ایست در نواحی اهواز. بعضی ازاهل علم بدان منسوب اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 125)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ/ بَ)
منسوب به بنگال. آنچه مربوط به بنگال باشد. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
عمل و حالت بی پول، رجوع به مادۀ قبل شود، بدون رد کردن، بدون شک، فوراً و فی الفور، (ناظم الاطباء)،
- بی حرف پیش، (در تداول عامه) تعویذگونه ای است که پیش از عمل و اقدام یا کاری که کنند یا واقع شود گویند چه معتقدند کاری را که از پیش از وقوع آن خبر دهند آن نخواهد شد، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ وُ / بَوَ)
پنداوسی. پیداوسی. آقای دکتر معین در ذیل پنداوسی آرد: ولف در فهرست شاهنامه ’بنداوسی’ را باعلامت استفهام آورده و رجوع به پیداوسی کرده و در کلمه اخیر گوید: ’سکه ای به ارزش پنج دینار’. احتمال میرود که کلمه، مصحف ’پنداذس’ یونانی، پنج، پنج تن، پنج چیز باشد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به پیداوسی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وِلُ)
رجوع به بنطابلون و بنطافلن شود، قلابی که بدان علف هرزه را از کشتزار برمی کنند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو)
بی اعتباری. بی اعتمادی در گفتار. (ناظم الاطباء). بدعهدی. بدقولی. خلف عهد. (یادداشت مؤلف). رجوع به قول شود، کنایه از ناداری منصب و مقام و مال و منال است:
چه غم ز بی کلهی کآسمان کلاه من است
زمین بساط و در و دشت بارگاه من است.
حافظ.
رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی پولی
تصویر بی پولی
فقر تهیدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی اصولی
تصویر بی اصولی
بی ریشگی بد اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد اصلی
تصویر بد اصلی
بد ذاتی، پست سرشتی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بنگال. آنچه مربوط به بنگال باشد، از مردم بنگال اهل بنگال، زبانی که مردم بنگال بدان تکلم کنند و آن آمیخته ایست از هندی فارس و عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنداوسی
تصویر بنداوسی
((بِ اُ))
درمی با ارزش پنج برابر دینار، پیداوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بن جویی
تصویر بن جویی
اکتناه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی سرمایگی، بی مایگی، بینوایی، غنا، تنگدستی، تنگ عیشی، تهی دستی، افلاس
متضاد: فراخ دستی، بی چیزی، عسرت
متضاد: فراخ روزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهاندازه ی یک باریکه آب جهت یک بار مشروب ساختن زمین، یک
فرهنگ گویش مازندرانی
انعکاس صدا در کوهستان، پژواک
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرچشمی نگاه کردن، چپ چپ نگاه کردن، از زیر و قسمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
حقه، کلک
فرهنگ گویش مازندرانی
مال اندک، مالی که به عنوان سرمایه اولیه به کسی که مالش از
فرهنگ گویش مازندرانی